درباره من:
من رعنام. بخشی از من رو روانشناسی و بخش دیگهی من رو هنر تشکیل داده. عاشق خلق و تجربه ی چیزهای جدیدم و تقریبا از بچگی هیچوقت نبوده که هنر تو زندگیم نباشه. برههای از زمان به خاطر درس و دانشگاه، هنر کمرنگتر شد اما حالا که فرصت بیشتری دارم هنر رو تو زندگیم جاری کردم.
مدارک و سوابق من:
دستیار بوککلابهای روانشناسی
عضو فعال تیم محتوای فصلنامه بیناد راه رشد
مدرس کارگاههای روانشناسی
رواندرمانگر با رویکرد ISTDP
- سایکوفارماکولوژی دکتر شهرکی دانشگاه تهران
- مایندفولنس با دکتر حسن حمید پور در موسسهمدت
- هنردرمانی در مرکز آبانا(دانشگاه شهید بهشتی)
- سوپرویژن یکساله دکتر آذرخش مکری
- دو دوره سوپرویژن با دکتر بهزاد چاوشی
- آسیب شناسی روانی بهزاد چاوشی
- انتقال مهارتهای درمانگری بهزاد چاوشی
- درمان شناختی رفتاری افسردگی دکتر محسن فاطمی
- درماندگی آموخته شده دانشگاه علوم پزشکی کاشان
- آشنایی با هیپنوتراپی دکتر خراسانی زاده
- مربیگری مهارتهای زندگی دکتر داوود هزاره
- مدرک هنردرمانی از دانشگاه فلوریدا
- مدرک بازیگری از دانشگاه لندن
- دورههای بازیگری در آموزشگاه کارنامه
- مسترکلاس بازیگری ناتالی پورتمن
- هنرجوی دوره دو ساله نقاشی با سیاه قلم
من رو بیشتر بشناس:
من رعنام و عاشق پروانه!
یه پروانه درونم دارم که هر زمان پرواز میکنه، میفهمم که شبیه رعنای رویاهامم. تهران زندگی میکنم.
سفید و آبی، رنگهایی هستن که خیلی خوب میتونن روحم رو به تصویر بکشن و وقتی قهوه میخورم، بهترین ورژن خودمم.
پیاده روی، کتاب خوندن، ورزش کردن و رقصیدن، تفریحهای مورد علاقهی من هستن.
طبیعت رو به قدري دوست دارم که یکی از آرزوهام اینه که بتونم یه ون فولکس داشته باشم تا بتونم بزنم به دل جاده و برای مدتی نامعلوم، کرهی زمین خونهم باشه و سقف خونهم آسمون!
ارشد روانشناسی بالینی دارم و مثل زنی که بعد از ازدواج عاشق شوهرش شده، عاشق رشتهمم!
اما هنر...
هنر عشقی نیست که درونم باشه. هنر دریچهی روح منه!
دریچهای که بدون حضورش، روحم زنده نیست.
موسیقی، نقاشی و تئاتر مورد علاقهترین بخشهای هنر برای منن و میتونم ساعتها فعالیت کنم و چیزی از گذر زمان و حرکت عقربههای ساعت نفهمم.
از وقتی یادمه هنر رو دنبال میکردم ولی فقط از دور براش ذوق میکردم و فضایی برای تجربه کردن نداشتم. از اونجایی که خونوادهمم صرفا هنردوست بودن و تو اطرافمون هیچ هنرمند یا کسی که فعالیت هنری انجام بده نبوده، این بخش از من صرفا علاقهای مونده بود که نمیدونستم باید چیکارش کنم. اما وقتی بزرگتر شدم، رفتم سمت تجربهی بخشهای مورد علاقهم.
و یه شب تابستونی، ایدهی لومیر اومد تو سرمون.
و با همراهی رویا، قرار شد نور بتابونیم تو زندگی هر کسی که دوست داره در مسیر علاقههاش باشه ولی به هر دلیلی نمیتونه.
تصمیم گرفتیم شمع بگیریم تو دستمون و برای کسایی که میخوان هنر رو تو هر سطحی تجربه کنن، مسیر رو روشن کنیم!
رویای شهرت به سر ندارم. رویای فعالیتهای عجیب و غریب به سر ندارم و دلم نمیخواد چیزی شبیه رو داستان باشم. هدفم زندگی کردنه و تو هر مسیری که حالم خوب باشه قدم میذارم و از لحظه لحظهش لذت میبرم.
لومیر برای من حکم تحقق رویای هنر رو داره و جاییه که تو تاریکترین بخشهای زندگیم جوونه زد و نورش زندگی خودم رو هم روشن کرد.