درباره من:
سارا هستم. دنیای من دنیای کنجکاوی و علم و هنر و کتاب هست. دلم میخواد هنر رو رنگ خونهی دل تک تک علاقمنداش کنم. علوم انسانی برام شبیه به یک جنگل وحشی هست که دانشهای مختلف در این حوزه با هم در آمیخته شدن. دانشجوی رشته روانشناسی هستم و عاشق اینم که بتونم علم رو با هنر آمیخته کنم.
مدارک و سوابق من:
سارا جوی دانشجوی انصرافی جامعه شناسی دانشگاه شیراز و در حال حاضر دانشجوی رشته روانشناسی
دورههایی که شرکت کردم:
•دوره روانشناسی مثبتگرا از دانشگاه پنسیلوانیا با تدریس مارتین سلیگمن
•دوره مقدمهایی بر روانشناسی دانشگاه ییل با تدریس دکتر بلوم
•دوره مقدمهایی بر فلسفه از دانشگاه ادینبورگ
•دوره علم و هنرِ رابطه با تدریس دکتر سَنگ از دانشگاه تورنتو
•دوره ذهن آگاهی یا همون مایندفولنس دانشگاه رایس تگزاس و دانشگاههای دیگر
•دوره مبانی فلسفه مدرن در انجمن علمی-دانشجویی جامعه شناسی دانشگاه شیراز با تدریس دکتر بندر ریگی زاده
•کارگاه دلبستگی بخش روانشناسی بالینی دانشگاه شیراز
•دوره علم ول بیینگ یا همون بهزیستی روانی دانشگاه ییل با تدریس دکتر Santoes
•وبینار مقدمهایی بر گروه درمانی توسط Kavita Avula
•دوره هنردرمانی
•دوره تغییر رفتار دانشگاه وسلیان
•شرکت در دورههای مختلفی در زمینه نوروساینس
•دوره جرم شناسی و روانشناسی جنایت
•دوره سلامت روان و دورههای مختلف دیگر ....
من رو بیشتر بشناس:
من سارا جوی هستم. دنیایی که من توش زندگی میکردم همیشه سرشار از علم بوده. من به معنای واقعی کلمه یک علمدوست بودم و هستم. از همون زمانی که فنچ و کوچولو بودم و دزدکی لباس مدرسه آبجیم رو میپوشیدم و قایمکی از خونه فرار میکردم که برم مدرسه و به دیواراش زل میزدم تمام وجودم علم رو فریاد میزد و دل تو دلم نبود که بیشتر بدونم. بچه بودم خودم رو سوفیِ توی کتاب دنیای سوفی میدیدم همون بچه کنجکاوی که ذهنش شبیه یک گودال بی انتها از سواله و میخواد از همه چیز سر دربیاره. کتاب خوندن و ادبیات رو دوست دارم، دیدن ستارهها و یاد گرفتن دربارشون رو دوست دارم. هر چیزی رو که میدیدم یک میل عجیبی به کشف کردن و بیشتر دونستن داشتم.
شاید دلیل این همه سردرگمی هم در زندگیم همین بوده. انتخاب یک حرفه و یک رشته برای من همیشه سخت بود. من به یک رشته خاص تعلق نداشتم واسه همین بود که سال اول دبیرستان تجربی خوندم و سال بعدش یهو به انسانی علاقمند شدم، واسه همین بود که دو سال دانشگاه شیراز جامعه شناسی خوندم و ناگهان با شور و شعف بسیار به روانشناسی علاقمند شدم. امروز با جرأت تمام میتونم فریاد بکشم که عاشق رشتهام هستم. هر بحثی با من امکان داره به روانشناسی، فلسفه، جامعه شناسی و اینجور مسائل ختم بشه. طبیعت خونه امن منه. من از خوندن اشعار ویلیام وردزورت لذت میبرم چون فقط اونه که میتونه این میزان از علاقه من به طبیعت و مه و جنگل و آسمون و ابرهاش و رنگین کمون با انتخاب درست کلماتش و اشعارش رو کاغذ بیاره. وقتایی که میریم شمال همیشه میگم دلم یه کلبه زرد کوچولو موچولو بین تمام این برگ و درخت و شاخهها میخواد.
رنگهای شاد و پاییزی رو دوست دارم. سینما و فیلم بخش جدا نشدنی از هفتههای منه. وقتی فیلم میبینم تا ساعتها میتونم تحلیل کنم و خسته نشم. دوست دارم تک تک هنرمندها رو بشناسم و بشناسونم. بینهایت علاقمند به سفر هستم و نمیتونم یکجا بند بشم. روح ماجراجویی دارم و یکجانشینی با من سازگار نیست. بیشتر از نوشتن دنبال دونستن بودم و هنوزم معتقدم وقت نوشتن من نرسیده ولی خب این روزا یه کوچولو برای خودم تمرین میکنم و عاشق آرایههای ادبی و کلمات جدید هستم.