درباره من:
اسم من مریمه. از وقتی یادمه و قصه می شنیدم... یا وقتی خوندن و نوشتن رو زودتر از موعد یادگرفتم و قصه میخوندم... یا وقتی که علی رغم مخالفت همه اطرافیانم تصمیم گرفتن تو دانشگاه ادبیات رو ادامه بدم... تا همین الانش که دکترا گرفتم؛ شیفته افسانه ها، حماسه ها، اساطیر و ادیان بودم و هستم. اسمش یه کم نامأنوسه اما اگه ازم بپرسن تخصصت چیه؟ میگم: سایکو-میتولوژیستم یعنی روان-اسطوره شناس!
سوابق و مدارک:
مدرس دانشگاه
دبیر رسمی آموزش و پرورش
دکتری ادبیات فارسی / دانشگاه شهید بهشتی
فیلد تخصصی پژوهش : سایکومیتولوژی ( روان- اسطوره شناسی)
پایان نامه ارشد : بررسی تطبیقی کهن الگوها در شاهنامه و ارباب حلقه ها
رساله دکتری : ضد قهرمان در اساطیر و حماسه های ایران ، یونان و بین النهرین
مدرک زبان سانسکریت از انجمن زبانهای باستانی آژیار (دانشگاه تهران)
مدرک ترجمه و تفسیر متون دینی از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی
همکاری با دانشگاه تربیت مدرس در پروژه تلخیص مقالات تخصصی اسطوره شناسی
همکاری با دانشگاه ادیان و مذاهب اسلامی در حیطه پژوهش های مروری
مدرس کارگاه های تخصصی داستان نویسی، افسانه پژوهی و حماسه پژوهی در انجمن علمی ادبیات دانشگاه قم
سابقه های پیشین:
سردبیری نشریه ادبیات و هنر دانشگاه قم
دبیری انجمن علمی ادبیات و مسئول کانون های ادبی دانشگاه قم و دانشگاه کاشان
تدریس در کارگاه فرهنگی هنری موسوم به انجمن آگاهی
حیطه های مطالعاتی آزاد:
مطالعه تخصصی در زمینه روانکاوی یونگ
مطالعه تخصصی در حیطه روانکاوی فروید
مطالعه تخصصی در زمینه ادیان و مردم شناسی
آشنایی با فلسفه و مکاتب فلسفی و عرفان
آشنایی با زبان های غیر از انگلیسی: عربی، هندی، اردو
مقالات چاپ شده و در دسترس:
خیر و شر در زروانیسم و سیلماریلیون ( آثار تالکین )
بررسی دو نژاد سگسارها در حماسه های ایرانی و اورگ ها در آثار تالکین
من رو بیشتر بشناس:
من مریمم، از مازندران زیبا. خوره کتاب (البته کتابهای تئوری بیشتر)
عاشق رنگ آبی، سنگ توپاز آبی، رز آبی، دریا، آسمون مه آلود، هوای برفی، سرما و جاده جنگلی و البته شب!
شیفته موسیقی به خصوص سازهای ایرانی و به طرز جنونآمیزی عاشق تنبور!
خودم تنبور می زنم و اسم سازم رو گذاشتم رحیق یعنی شراب سرخ خالص!
برای اینکه ادبیات بخونم با همه جنگیدم با معدل بالا از سال آخر رشته تجربی انصراف دادم و رفتم دنبال رویام. خیلی سخت بود و مدام سرزنش و قضاوت میشدم تا اینکه رتبه یک کنکور دکتری رو آوردم و رفتم دانشگاه مورد علاقم یعنی بهشتی و دکترا گرفتم.
شیفتگیم به افسانه ها و اساطیر هدیه ای بود که مادربزرگ مادریم بهم داد. پیرزن چشم آبی خوش صحبتی که گلستان رو حفظ بود، شاهنامه بلد بود، داستان های فولکلور رو مسلط تعریف میکرد کلی شعر از حافظ و سعدی و باباطاهر حفظ بود و هست هنوز ... کاش تا ابد بمونه برام.
این شد که تا خودم رو شناختم دیدم دیوانهوار این حیطه رو دوست دارم و ترم سوم کارشناسی فهمیدم دریای بزرگی از دانش پشت یه سوال ساده من درباره استعاره وجود داره. اونجا بود که با فروید، یونگ، الیاده، جیمز فریزر، جوزف کمپبل و... رفیق شدم!
وقتی میگم رفیق یعنی واقعا جز کتابخونه و خوندن کتاباشون هیچ سرگرمی دیگه ای تو دانشگاه نداشتم. فعالیت جانبی داشتم اما تهش هیچ کاری به اندازه غرق شدن تو روانشناسی و اسطوره شناسی و تلفیقشون جذاب نبود. این آخرا به زور من رو از بین قفسه ها میکشیدن بیرون تا کتابخونه رو ببندن! امروز اما کتابخونه خودم رو تو اتاق مطالعه ام با حدود هزار جلد کتاب مورد علاقه ام دارم.
دبیرم و مدرس دانشگاه و رابطه خیلی خوبی با شاگردام دارم.
بزرگترین انگیزه من در هر کاری اشتیاقیه که به اون کار دارم و مشتاقم که نتیجه ۱۵ سال مطالعه و پژوهش و کار آکادمیک رو به دیگران ارائه کنم.