بررسی محتوایی هفت پیکر نظامی و داستان پادشاه سیاه¬پوشان (مقاله تلخیص و ساده سازی شده است)

نویسنده مقاله: دکتر مریم اسماعیلی‌پور

لینک پروفایل نویسنده مقاله:

https://lumiereartschool.com/profile/maryam-esmaeeli/

 

یادداشتی کوتاه پیش از متن اصلی:
_ چرا نظامی؟ چرا هفت پیکر؟

به جرات می توان گفت نظامی تنها داستان سرای ایرانی است که در داستان هایش بیش از هر امری به فلسفه و وصف درون انسان می پردازد. نظامی قصه ها را پیچیده نمی کند، بلکه این شخصیت ها و کنش ها هستند که در آثارش پیچشهای تامل برانگیزی دارند. نظامی مخاطب را تنها با روایت قصه و پیرنگ ظاهری همراه نمی کند، بلکه این کشمکش های ذهنی شخصیت هاست که مخاطب را با داستان درگیر می کند و این ویژگی بیش از هر اثر دیگری در هفت پیکر نمود پیدا می کند. سوال بزرگ مخاطب در این اثر این نیست که « خب بعد از این اتفاق، چه رخ داد؟» مخاطب در داستان های هفت پیکر به این سوال می اندیشد: «چه تفکر و کنش روانی و درونی ای شخصیت را درگیر خود کرده است و چرا؟» نظامی در هفت پیکر به دنبال قصه سازی نیست که به دنبال انسان سازی است. اگر آرزوی نویسنده ای شگفت شدن را در سر می پرورانید از خواندن شاهکارهای ادبی و نقد و تحلیل چند جانبه آن دریغ نکنید.

توصیه دیگر اینکه پیش از خواندن این مقاله حتی اگر فرصت خواندن داستان کوتاه پادشاه سیاهپوشان را ندارید؛ مختصری درباره هفت پیکر و داستان پادشاه سیاهپوشان جست و جو کنید . اطمینان داشته باشید که لذت خواهید برد.

_ و اما بررسی و تحلیل :

• داستان، در خوانشی محتوایی، روایتگر فلسفه حیات است. برای شخصیت داستان بهرام که انسان نوعیِ متحقق کردۀ آرزوهای خود است، در خلال هر یک از داستان¬ها بازنمایی یا نشان داده می-شود که جهان علی¬رغم همۀ زیبایی¬ها و جذابیت¬ها، «نقص» بزرگی دارد و آن «مرگ» است که به دنبال هر پیروزی و موفقیتی بر سر زندگی آدمی آوار می شود و شرنگ تلخ خود را به او می-چشاند. به عبارت دیگر، داستان روایتگر جدال «اروس و تاناتوس» است.

داستان¬های هفت پیکر، در سطح ظاهر، روایتگر بروز و ظهور اروس (میل به زندگی) هستند و در باطن، اثبات واقعیت حضور ناملموس تاناتوس.
داستان از آنجایی شروع می شود که بهرام هفت اقلیم را تصرف کرده و به یکی از معماران هنرمند شاه، می خواهد برای او کاخی بی¬نظیر بسازد که درون آن هفت گنبد باشد و هر گنبدی به یک رنگی که متناسب با هفت فلک است و شاه هر هفت روز هفته را در این هفت گنبد با شاهزاده¬ای از اقالیم هفتگانه خوش باشد. اما بهرام خود واقف به سرّ حیات است و فلسفه زندگی را به خوبی دریافته است:
شاه گفتا گرفتم این کردم خانه زرین در آهنین کردم
عاقبت چون همی بباید مرد این همه رنج¬ها چه باید برد. ¬

سخن بهرام بدین معناست که:

مرگ در بطن زندگی جریان دارد. تنها انسان ذی شعور است که از واقعیت مرگ آگاه است. «مرگ امری است که بقیۀ موجودات جهان چیزی درباره¬اش نمی¬دانند.» (به نقل از کلهیر) موجود بودن، محصور شدن در محدودۀ «زمان و مکان» است و انسان، به عنوان تنها «موجود آگاه» این دو محدودیّت را به خوبی درک می¬کند و اضطراب، نتیجۀ بلافصل و عینیِ این آگاهی است. انسان تنها موجود هستی است که بر وجود خود در این دنیا اشراف دارد و می¬داند موجودی زمانمند و مکانمند است و زندگیش میان تولّد و مرگ خلاصه و در یک مکان (موطن)محدود شده است. ضمن اینکه ما در بستر زمان و مکان «خلق» می¬شویم، در همین دو بستر نیز به «نابودی» کشانده می¬شویم.

با وجود این نقل قول از بهرام، او به ساختن کاخ هفت گنبد رضایت می¬دهد. رضایت بهرام، تغافل بشر، از حتمیت مرگ است. با وجود مرگ انسان تلاش مذبوحانه¬ای می¬کند تا در این دنیای به شدّت در معرض فنا «قرارگاهی» برای خود بیابد. تغافل، مکانیزم روانیِ تدافعی در برابر امر محتوم مرگ است. نظامی این داستان¬ها را نقل می¬کند تا نشان دهد که این غفلت¬ورزی آگاهانه، چیزی از حقیقت دنیا و وجود مرگ کم نمی¬کند.

سخن نظامی در باب ساختن کاخ هفت گنبد:

گرچه زین گونه برکشید حصار جان نبرد از اجل به آخر کار
ای نظامی ز گلشنی بگریز که گلش خار گشت و خارش تیز
با چنین ملک از این دو روزه مقام عاقبت بین چگونه شد بهرام

آگاهی از واقعیّت مرگ می¬تواند همزمان سه کارکرد داشته باشد: نخستین کارکرد این است که هرچیزی را که در حال رخ دادن است، برای ما مهم جلوه می¬دهد؛ به عبارت دیگر، مرگ به ما یادآوری می¬کند هر حادثه¬ای فقط یک¬بار برای شما اتّفاق می¬افتد حتّی اگر آن حادثه خود زندگی در سطح کلانش باشد. دوّمین کارکرد این است که به ما می¬آموزد به داوری دیگران در باب خودمان و کارهای¬مان توجّه نداشته باشیم؛ زیرا اغلب این داوری¬ها از اغراض شخصی خالی نیستند یا در خوشبینانه¬ترین حالت تأثیری در بهبود زندگی ما ندارند. سوّمین کارکرد مرگ این است که ما را به سمت زندگی اصیل؛ یعنی زندگی¬ای که قلب¬مان آن را می¬خواهد، سوق می¬دهد.

 

متاسفانه مرگ آگاهی بهرام در سطح داستان و مرگ آگاهی نظامی در کل هفت پیکر، به هیچ¬یک از این سه کارکرد آگاهی نمی¬انجامد. نظامی تنها به نشان دادن بعد نهانیِ تراژیک بودن زندگیِ این-جهانی بسنده می¬کند و به مخاطب خود نمی¬گوید «علی¬رغم وجود مرگ چگونه باید زندگی کرد.» اگر این هفت پیکر را با مثلا با رمان مرگ ایوان ایلیچ تولستوی مقایسه کنیم، به این نقصیۀ بزرگ هفت پیکر بهتر اشراف پیدا می¬کنیم. استنتاج نهایی نظامی از مرگ آگاهی خود این است که با وجود مرگ، شادی¬های این¬جهانی عرضی است و انسان آگاه به دنبال آن نمی¬رود.

• داستان، در سنت شرقی خود، رابطه¬ای بینامتنی با کهن¬ترین روایت بین النهرینی، یعنی گیلگمش دارد. همچنانکه در آن روایت، قهرمان به دنبال مرگ انکیدو، دوست خود به سفری دراز برای کشف راز مرگ می¬رود و می¬خواهد دارویی در برابر آن به دست بیاورد و در نهایت خدایان او را قانع می کنند که چون موجود میراست، باید در برابر مرگ تسلیم باشد، مغموم و سرشکسته باز می¬گردد، در این داستان نیز بازگشت مغمومانه قهرمان و هبوط در خرابه و درون سبد بدون آنکه قهرمان به خواسته اش دست یافته باشد، تصویری از شکست گیلگمشی انسان است.

• همچنین داستان رابطه بینامتنی با داستان خلقت برقرار کرده است. باغی که پادشاه سیاه پوش به آن عروج کرده است، یادآورد بهشت موعود ازلی است. در آنجا انسان خلود خواست و به او داده نشد و افزون خواهی اش او را به دوزخ زمین کشانید و در اگر در این دنیا نیز باز هوس خلود کند، به هبوطی دیگر دچار خواهد شد. زیرا هر هبوطی با میل افزون¬خواهانه آدمی گره خورده است. تا خواست¬ها معقول باشد و متناسب با ظرفیت وجودی خواهنده هبوطی در کار نخواهد بود. جاودانگی، فراتر از ظرفیت وجودی انسان میراست. جاودانگی، از اوصاف خداست و اگر بشر دنبال آن باشد، میل به خدا شدن دارد که تحقق نخواهد یافت.

سیاهی، هبوط، ناخودآگاه، فراموشی و مرگ در ساختار صوری و معنایی داستان رخنه کرده است.

• اگر از روایت نسبتاً پیچیده داستان عبور کنیم و به هسته اصلی درونمایه آن برسیم، متوجه می-شویم که نظامی شادی کامل این جهانی را در تمتع قهرمان داستان، یعنی پادشاه سیاهپوش از ملکه پریان می¬داند. بهره¬مندی قهرمان داستان از کنیزکان می¬تواند تبلوری از لذت¬های فرعی دیگر این جهان باشد که با وجود تعدد و تنوع نمی¬تواند انسان را سیراب کند. اینکه چرا تمتع جنسی را نظامی نمادی از شادی کامل این جهانی دانسته است، خود محل تأمل است. مرگ و غریزه جنسی به این دلیل با هم رابطه دارند که میل (اروس) با انجام عمل جنسی به پایان (مرگ) می-رسد و اتمام میل، به معنای تحقق مرگ است. (مقاله تاملاتی فلسفی پیرامون میل جنسی، کریستوفر هاملیتن، ترجمه رهام برکچی زاده)
عدم امکان دستیابی و بهره یافتن از معشوق برتر (ملکه پریان) را می¬توان تبلوری از «ناکامی بشر» در این هستی دانست. ناکامی، اثبات مرگ است. مرگ اوج ناکامی ادمی در حیات است. در پایان داستان، ملکه از قهرمان می¬خواهد چشم اش را ببندد و بعد از آن به وصال او دست یابد. اما همین که چشم می گشاید خود را در سبد و در خرابه دنیا باز می¬یابد. این قسمت داستان شباهت شگفت انگیزی با داستان اورفئوس و اریدیس در اسطوره¬های یونانی دارد. آنجا هم سخن از حتمیت مرگ است و عجز انسان در برابر قهاریت مرگ.

 

پ.ن: مقاله اصلی بسیار طولانی تر و دشوار تر بود. بنابراین با هدف اینکه مخاطب غیر تخصصی نیز بتواند از محتوای مقاله بهرمند شود ، متن دستخوش تلخیص و ساده سازی مفهومی و واژگانی شده است.